با خود میاندیشم....
باید با طلوع خورشید
به پنجره های باز
به عشق سلامی دوباره داد
تخیلِ سکوتِ آب و اینه را
به جریانِ تقدیر سپرد و همپای ترانه و شعر
به شکوفایی گل سرخ نشست
حالا ک در من اشتباق رُستنِ رویاهاست
به فردا دیگر نمیاندیشم
ک امروز نغمه سازِ آوایِ خوشِ عشق ست
ملکه آب و آینه بر تختِ رویا تکیه میدهد
و لحظات را به انتظار مینشیند
روشن تر ازین تماشا چ خواهد بود
آن هنگام ک کلمات به شوقِ رها شدن
در پی هم ...
فهمِ عظیم عشق و رنج را معنا میکنند
برچسب : نویسنده : cpretext4 بازدید : 11