احوال این سفر کرده خوب ست
سربسته بگویمت ....
خَش دارد این دل
بر سرِ هر آشیانهِ باد لانه میسازد
پای گشوده پاییز
بر چهار فصل قلبم
سالهاست با غروب
آهنگ تکنوازی مینوازد
رفت و آمدهایت
سرآغازِ بارشهای بی امانِ تنهایی را
بر بام این رسوایی
تاروپودم را سوزانده
خراب آن همه خاطره
پایِ رفتنم را سُست کرده
اما تو نگران ِ هق هق هایم نباش
لکنت های دلم را به باد سپرده م
من از دارهای ستارگانِ رو به بازگشت
شنیده م بازگشتت در انتهای سکوت به سمتِ من ست
میروم ....
تا ذره ذره شکستن هایم را به فرداهایی نامعلوم پیوند بزنم
دلواپسِ چطور و چگونه عبورم از فصلهای پاییز نباش
آغوش پر از هجومِ جفایت ارمغانِ دیگری باد
خدا انتهای زخم هایم مردانه به انتظار نشسته
برچسب : نویسنده : cpretext4 بازدید : 35