تشنه ام و حوض کوثر
در آغوشت قطره قطره خلاصم میکند
ای آشنای غریب ....
امروز
فردا
آینده
در دستانِ توست
و من در گذرِ ایامِ به تنگ آمده
سفر آغاز کرده م
امروز را
فردا را
آینده را
بی تو و با تو
پشتِ غبارِ هستم و نیستم ها
به بازوانِ تو تکیه داده م
کلمات را شمارش میکنم
رویاها نمیمیرند
مثل عشق ک زنده به آنم
در قلبی ک آستانه صبرش در دستانت
دستانِ نیمه جانت ...
به آهستگی ورق میخورد
از کلامم نذری عظیم بردار
ک اشعارم این گونه ارزان
به ساده گی اشتیاقم
در دقایقِ غریب
جان میسپارند
برچسب : نویسنده : cpretext4 بازدید : 19